استقبال از بهار
دل پراکندگی های دشت به پایان رسید خاک با جامه ارغوانی در پیشگاه سبز بهار ظهور کرد و شکفت
سپیدارها به حرمت بهار ایستادند و به او سلام کردند
بهار سرآغازی است برای بهتر زیستن و نگاهی است تازه در جستجوی لباسی نو برای دلهای که غبار دلتنگی گرفته اند
سبز باشید و فضای سبز بودن را به دیگران بیاموزید
آگاه ، سرسبز، مطمئن، شاداب و امیدوار همراه با هم به استقبال بهار برویم
مرگ حقیقی برای انسان مرگ امید است "ناپلئون"
اگر می دانستید که یک محکوم به مرگ هنگام جان دادن چقدردر آرزوی بازگشت به زندگی است آنگاه
قدر لحظاتی را که با قم و اندوه و نگرانی و بدخلقی می گذراندید بهتر می دانستید " ابوعلی سینا"
یک نجار مسن به کارفرمایش گفت که می خواهد بازنشسته شودتا خانه ای برای خود بسازد و در کنار همسر و نوه هایش دوران پیری را به خوشی سپری کند.
کار فرما از اینکه کارگر خویش را از دست می داد، ناراحت بود ولی نجار خسته بود و به استراحت نیاز داشت. کارفرما از نجار خواست تا قبل از رفتن خانه ای برایش بسازد و بعد بازنشسته شود.
نجار قبول کرد ولی دیگر دل به کار نمی بست، چون می دانست که کارش آینده ای نخواهد داشت. از چوبهای نامرغوب برای ساخت خانه استفاده کرد و کارش را از سر سیری انجام داد.
وقتی کارفرما برای دیدن خانه آمد، کلید خانه را به نجار داد و گفت: این خانه هدیه من به شماست، بابت زحماتی که در طول این سالها برایم کشیده اید.
نجار وارفت، او در تمام این مدت در حال ساختن خانه ای برای خودش بود و حالا مجبور بود در خانه ای زندگی کند که اصلا خوب ساخته نشده بود!
میگن سه چیز در زندگی هیچگاه باز نمی گردند:زمان، کلمات و موقعیت ها.سه چیز در زندگی هیچگاه نباید از دست بروند:آرامش، امید و صداقت.سه چیز در زندگی هیچگاه قطعی نیستند:رؤیا ها، موفقیت و شانس.سه چیز در زندگی از با ارزش ترین ها هستند:عشق، اعتماد به نفس و دوستان.سه چیز در زندگی یک انسان را می سازند:تلاش، اخلاص و موفقیت.سه چیز در زندگی یک انسان را نابود می کنند:مشروب، غرور و خشم .
یه زوج 60 ساله به مناسبت سی و پنجمین سالگرد ازدواجشون رفته بودند بیرون که یه جشن کوچیک دو نفره بگیرن. وقتی توی پارک زیر یه درخت نشسته بودند یهو یه فرشتهء کوچیک خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: به خاطر اینکه شما همیشه یه زوج فوق العاده بودین و تمام مدت به همدیگه وفادار بودین من برای هر کدوم از شما یه دونه آرزو برآورده میکنم.
زن از خوشحالی پرید بالا و گفت: اوه! چه عالی! من میخوام همراه شوهرم به یه سفر دور دنیا بریم. فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! دو تا بلیط درجه اول برای بهترین تور مسافرتی دور دنیا توی دستهای زن ظاهر شد!
حالا نوبت شوهر بود که آرزو کنه. مرد چند لحظه فکر کرد و گفت: خب… این خیلی رمانتیکه. ولی چنین بخت و شانسی فقط یه بار توی زندگی آدم پیش میاد. بنابراین خیلی متاسفم عزیزم… آرزوی من اینه که یه همسری داشته باشم که 30 سال از من کوچیکتر باشه!
زن و فرشته جا خوردند و خیلی دلخور شدند. ولی آرزو آرزوئه. و باید برآورده بشه. فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! مرد 90 سالش شد!
نتیجهء اخلاقی: مردها ممکنه زرنگ بدجنس باشند ، ولی فرشته ها زن هستند!
مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوائیش کم شده است. به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولى نمیدانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد. بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگىشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت. دکتر گفت براى این که بتوانى دقیقتر به من بگویى که میزان ناشنوایى همسرت چقدر است آزمایش سادهاى وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: «ابتدا در فاصله 4 مترى او بایست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو. اگر نشنید همین کار را در فاصله 3 مترى تکرار کن. بعد در 2 مترى و به همین ترتیب تا بالاخره جواب دهد.» آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق تلویزیون نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صداى معمولى از همسرش پرسید: عزیزم شام چى داریم؟ جوابى نشنید. بعد بلند شد و یک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید: عزیزم شام چى داریم؟ باز هم پاسخى نیامد. باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقریباً 2 متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: عزیزم شام چى داریم؟ باز هم جوابى نشنید. باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسید. سوالش راتکرار کرد و باز هم جوابى نیامد. این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزیزم شام چى داریم؟ زنش گفت: مگه کرى؟ براى پنجمین بار میگم: خوراک مرغ! نتیجه اخلاقى مشکل ممکن است آنطور که ما همیشه فکر میکنیم در دیگران نباشد و شاید در خود ما باشد!